کنزاسی های دو=|

 خب این قسمتو خودم میگم=]

 
 
حدودا یه ماه از امدن من به  کنزاس گزشته بود که ونوس بهم زنگ زد بودوگفته بود:
یه بیلیت گرفتم برای یه نمایشگاه نقاشی .
ولی نمیتونم برم ،می خواستم بپرسم شاید تو بخوای=]
بری.
کیه(چه زمانیه=|)کجاس؟؟
+توی مرکز شهره امروز و فرداس از ساعت نه صبح هستش تا اخر شب . میتونی بری ؟؟
من واقعا دوس داشتم برم ولی نیستم=[
-فکنم بتونم امروز درو ورای ساعت 11برم:) 
+حله پس=[|]
-خداحافظ-_-
+بای=[|]
×بوق بوق بوق بو...
-عمه#_#
+چیه میخواستم به داستان جو واقعی بدم^_^
-من گفتم که این قسمت خیلی خاصه -_-نمی خوام دخالت کنی:|
بقیه چی؟
-بقیه چی چی-_-''؟؟؟
بقیه هم نمیخوان ؟_؟
-بسه عمه :\ خب داشتم میگفتم :
 گالریه نایت در مرکز شهر بود و رویه سر درش یه عکس
سیاه سفید از چند تا ادم بود و زیرش با خط زیبایی اسم نایت رو نوشته بود  .ساختمون نسبتا کوچیکی بود،
ولی طراحی خوبی داشت. از در ساختمون وارد شدم و وارد سالن شدم روی دیوارا قاب نقاشی اویزون بود و روی پایه ها پرتره هایی بود که فوق العاده حرفه ای کشیده شده بودن. 
باید اعتراف کنم فکر نمیکردم ساعت 10:30شب انقدر اونجا شلوغ باشه=|
جلب یه پرتره شدم با عنوان :
                               .خودم.
عمم:عنوانو داری اصلا=|خودم:| خوشانسی روکسی که خوشگلی وگرنه اسنو رو ول میکردم میومدم سراغ تو=[|]
منم اعتراف میکنم که عنوان جالبی نبود=| اما نقاشیه خوبی بود بود =[|] .
تودلم گفتم خوشگله:)
بعد یهو اون دختره (که قیافش درست مثل پرتره بود) گفت: 
چشات قشنگ میبینه(رکسی واقعا این حرفو زده:| 
 به منo_O)تو باید ونوس باشی.
-نه من اسنوعم=|
_اوه
عمم:اسنو ی بیچاره :]
عمممههههه-_-'
ادامه بده^-^
اوفف .
خب بعدش من گفتم :
میتونم اسمتونو بدونم ؟؟؟
-راکسل هستم اما میتونی رکسانا صدام کنی.
+نقاشی هات قشنگ بودن رکسانا.
 
 
وقتی رسیدم خونه ساعت1:27دیقه بود  ومن با یه ادم
جدید اشنا شده بودم......